به نام نزدیک ترین دوست.

 

دوستی داشتم بسیار صمیمی

روز ها؛ زنگ ورزش به جای فوتبال و اینها. با هم صحبت میکردیم، گپ و گفتی واقعا دوستانه. از صحبت کردن با او لذت می بردم.

به خاطر او روز ها به #مدرسه می آمدم!.
هرگاه که حوصله ام از درس سر می رفت به امید او ادامه میدادم.
شبم را به امید او صبح میکردم.
اصلا یک لحظه هم نمی توانستم فکر نبودنش را حتی تصور کنم.

تا آنکه. نمی دانم چه شد. من چند روزی سراغش را نگرفتم. بین خودمان بماند از او غافل شدم. نمی فهمم. من از او دور شده ام یا او از من.
نه. امکان ندارد. او کریم تر از این حرف هاست.

تو بگو. جوابم را میدانی؟.
تازگی ها دیگر جوابم را نمی دهد ):
وا مانده ام!

.چند روز پیش اگهی یافتم. سگی گم شده!!! صاحبش ۱ میلیون مژدگانی وعده داده بوده.
این آگهی را که دیدم، ناگاه یخ کردم!
بدنم لرزید.
صدایم می لرزید

با خود گفتم: آخر من هم #گمشده ای دارم
یک دوست قدیمی. بسیار #قدیمی.
اما از این پول ها ندارم بدهم.
مژدگانی که دارم این است:
خودم! تمام خودم!
#وجودم را حاضرم #مژدگانی بدهم. اخر او ارزشش بیش از این حرف هاست.

اینهم نشان او:
چشمانی به بلندای #آسمان.
قرابتی از جنس رگ گردن!.
وجهی مثل قرص #ماه!
دلی دریایی.
و مهربانی، همچو #باران.

دل من هم گمشده ای دارد.

#محمدعلی_حجت


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها