به نام خداوند بخشنده و مهربان.

 

(این متن به مناسبت اربعین حسینی ۱۴۴۰ نوشته شده است.)

آمده بودند. از راه های دور. پیاده، اکثرشان سه روز در راه بودند.

دوربین ها، رسانه ها؛ دنیا، وا مانده است!.

نوری که هر کار هم بکنند، خاموش نمیشود. خورشید را مگر میشود خاموش کرد؟

تقویم ها آنروز ایستاده اند. نفس نفس میزنند، قلب میخواهد از سینه بیرون بجهد، از اوج شور و شوق آن نور.

قدم ها، قدم ها و قدم ها. اشک هایی که از شور و شوق روی گونه ها میغلتند.

صدای برخورد اشک با زمین را میشنوی؟ صدای کوبنده ای دارد، اگر نمی شنوی. میشنوی. صدای نسیم و باد صبا را. نسیمی که خودش هم مجنون و شیدای آن نور است.

نور بی رنگ. زمین و زمان شیدای آن نور است، سنگ هم دلش غرق خون است، فدای آن نور است.

از عشق و محبت؛ میشنوی؟ صدای آن جوان رعنا را. چه عاشقانه میگوید: احلی من العسل.

در میدان توصیف آن نور، باید گفت:

عالمان، جاهل اند و شاعران عاجز. و سخنوران از زمین و آسمان کوچکی میکنند. کیست که مقام آن نور را درک کند؟ نوری فراتر از انکه در میدان فهم، جای گیرد. نوری است که در کالبد بشری، به امانت سپرده شده است.

حال تو بگو، آن چه نوری است؟

این چه جمعیتی است؟ پیر و جوان. زن و مرد. همه و همه، امده اند به بدرقه آن نور.


مشخصات

آخرین جستجو ها